آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

شیرینی زندگی

سوغاتی خاله سیما

عسل مامان چند روز پیش خاله سیما از هند برگشت با کلی سوغاتی های خوشگل خوشگل البته برای شما هم ٢ دست لباس خیلی خوشگل آورده که ایشالا میایی و تنت میکنی عزیز دلم . راستی عسل مامان یه خبر خوبم من برات دارم چند روز پیش ماشین خریدیم تاوقتی که شما بدنیا اومدی راحت باشی و مشکل رفت و آمد نداشته باشیم بابا جون میگه تمام این اتفاقات خوب و خبرای خوشی که تو این یکماه اخیر افتاده به خاطر خیر و برکت وجود تو نی نی نازمونه الهی من فدات شم که اینقدر خوش قدم هستی     ...
23 بهمن 1390

اولین نوبت دکتر

دیروز 12/11/90 اولین نوبت دکترمون بود که با هم رفتیم ،بعد از ساعتها انتظار خانم دکتر ما رو ویزیت کرد و گفت خدارو شکر همه چیز عالیه و طبق سونوگرافی که انجام داد گفت که الان شما 5 هفته و 2 روزته و باید ماهی یکبار برای معاینه مراجعه کنیم ، منم خیلی خوشحالم که همه چیز خوب و سالم بود ایشالا که تا آخرشم همه چی به همین خوبی باشه عسل مامان ...
13 بهمن 1390

خبر دادن به خانواده ها

عسل مامان وقتی که من و بابا از بودن شما مطمئن شدیم تصمیم گرفتیم که به خانواده ها هم این خبر خوب و بگیم، اول من زنگ زدم و به مامانم گفتم خیلی خوشحال شد و تبریک گفت بعدشم به مهسا جون و خاله سیما که رفته بود هند پیش مهسا و مهتاب گفتم هم تعجب کرده بودند و هم خیلی ذوق کرده بودند مهسا جون که میگفت حتما دختره و ایشالا سال دیگه 3 تایی میاید هند پیشمون   بعدشم بابا زنگ زد و به مامانش اینا گفت نمیدونی عزیز جون (مامان بابایی) چقدر خوشحال شد و دعا میکرد تازه به بابایی که این خبر خوب رو بهش داده مژدگانی هم داد، عزیز جون خیلی دوست داره شما پسر باشی (بعدا دلیلشو بهت میگم) ، خوش به حالت که مادربزرگ به این مهربونی...
13 بهمن 1390

اولین روزی که مامان فهمید خدا تو رو بهش داد

چند روزی بود که حالم خیلی خوب نبود و تهوع داشتم اما شک داشتم که باردار هستم یا نه ، آخه چند وقتی بود که تورو از خدا خواسته بودیم و منتظر اومدنت بودیم اما مطمئن نبودم تا اینکه امرزو صبح رفتم و بی بی چک گرفتم و دیدم که مثبته  اما بازم شک داشتم و رفتم آزمایش دادم و اونجا بود که مطمئن شدم نی نی دارم . خیلی خیلی خوشحال بودم و سریع به بابایی خبر دادم اونم خیلی خوشحال شد  شب که بابا جون اومد خونه یه دسته گل خیلی خوشگلم برام گرفته بود که عکسشو برات بعدا میذارم (دست بابای خوش ذوق درد نکنه) ...
12 بهمن 1390
1